وبلاگ تخصصی حقوق بین الملل عمومی (یونیفا)

وبلاگ تخصصی حقوق بین الملل عمومی (یونیفا)

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت ارشاد ثبت شده است . هر گونه سوء استفاده موجب مسوولیت مدنی و کیفری است .

 جهانی شدن در همه امور

يعقوب سلامتی

1- مفهوم جهاني شدن[1]

واژه جهاني شدن در سال ‌هاي اخير يكي از پركاربردترين واژه ‌هاي عرصه سياستگذاري اقتصادي، فرهنگي ، حقوقي و سياسي داخلي و بين المللي كشورها و نيز موضوع بحث ‌هاي آكادميك و ژورناليستي بوده است.

برغم كاربرد گسترده اي كه واژه جهاني شدن در بيش از يك دهه گذشته پيدا كرده، هنوز معنا و مفهوم آن همچنان مناقشه آميز است و بسته به اينكه از چه زاويه و با چه نگرشي به آن نگريسته شود معنا و مفهوم متفاوت پيدا خواهد كرد كه ظهور واژه هاي مختلفي همچون «جهاني شدن»، «جهاني سازي»، «جهانگرايي»، «غربي شدن» و «آمريكايي» شدن در بسياري از جوامع از جمله ايران بيانگر اين امر مي باشد.

مارتين آلبرو معتقد است که جهاني شدن به فرايند هايي كه براساس آن تمام مردم جهان دريك جامعه واحد فراگير جهاني به هم مي پيوندند اطلاق مي شود.[2]مانوكاستل مي گويد: «جهاني گرايي جامعه اي شبكه اي است كه در ادامه حركت سرمايه داري در پهنه اقتصاد، جامعه و فرهنگ شكل مي گيرد[3] امانوئل ريشتر نيز جهاني شدن را شبكه ارتباطي متصل كننده انسان هاي پراكنده مي داند.[4] و در نهايت آلوين تافلر مي گويد: «جهاني شدن درعصر دانايي راهي براي انتقال كالا، خدمات وسرمايه ميان ملل است[5] درهمين زمينه برداشتها و تعاريف مختلف ديگري نيز مطرح شده از قبيل - درهم ادغام شدن بازارهاي جهاني براي تسهيل جابه جايي سرمايه ، نيروي كار، كالا و اطلاعات و فرهنگ، -  اوج سلطه گري وسلطه پذيري يا اوج پيروزي سرمايه داري - جهاني شدن رقابت بي قيد وشرط بوده كه فقير را فقير تر و غني را غني تر خواهد كرد .

اين اختلاف ديدگاهها باعث شده تا در حالي كه گروهي از جوامع و افراد با نگاه كاملاً مثبت به پديده جهاني شدن مي نگرند و آن را يك فرايند مي دانند كه در بردارنده فرصت هاي زيـادي بـراي جوامع است، گـروه ديگري از افـراد و جوامع اين پديـده را يك امر منفي تلقي مي كنند و آن را پروژه اي مي دانند كه از سوي صاحبان قدرت در جهان در جهت منافع شان طراحي شده است كه طرفداران اين ديدگاه در مقابله با جهاني شدن از جنبش مخالفان جهاني شدن كه طيف متنوعـي از افـراد و گـروه هـا را در خـود دارد حمايت مي كنند. البته در بين اين دو ديدگاه يك ديدگاه بينابيني هم بر اين باور است كه جهاني شدن همچون هر پديد ديگري در ذات خود فرصت و چالش هايي دارد و كشورها و جوامع بايد با شناخت دقيق آن از فرصتهاي آن به نفع خويش سود جويند و از چالش هاي احتمالي آن بدور بمانند.

صرف نظر از اين اختلاف نظرها، پديده جهاني شدن شامل طيف گسترده اي از روندهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، حقوقي و اجتماعي است كه در كاربرد عمومي خود بر معاني مختلفي همچون تعقيب سياست  هاي ليبرالي كلاسيك (سياست هاي بازار آزاد) در عرصه اقتصاد جهان (آزادسازي اقتصادي)، سيطره روزافزون اشكال سياسي، اقتصادي و فرهنگي غربي (و حتي آمريكايي، غربي شدن يا آمريكايي شدن)، گسترش تكنولوژيهاي جديد اطلاعاتي (انقلاب اينترنتي) و نيز اين كه بشريت در آستانه تحقق يك جامعه واحد متحد كه در آن عوامل عمده منازعه اجتماعي از بين رفته اند (همبستگي جهاني) قرار گرفته، دلالت مي كند.

در خصوص اين كه چه عاملي باعث ايجاد وضعيتي كه از آن به وضعيت جهاني شدن ياد مي شود شده، بين نظريه پردازان اختلاف نظر است. همچنين اين اختلاف نظر در مورد زمان آغاز فرآيند جهاني شدن نيز وجود دارد. اين اختلاف نظرها در خصوص ماهيت جهاني شدن موجب شده تا بحث ها بيشتر بر آثار جهاني شدن همچون افزايش تجارت كالاها و خدمات، توسعه نقل و انتقال نيروي انساني،  گسترش جابه جايي سرمايه، تقويت نفوذ شركت هاي چند مليتي[6] و سازمانهاي بين المللي، تأثير فزاينده تكنولوژي و در مجموع وابستگي متقابل بيشتر نظام بين المللي متمركز شود تا جهاني شدن به مثابه يك نظريه.

جهاني شدن در عرصه سياست هم تحول جدي ايجاد كرده است. به طور سنتي سياست هاي هر كشور در چارچوب نظام هاي سياسي داخلي آن ترسيم مي شده است و دولت هاي ملي مسئوليت نهايي براي حفظ امنيت و رفاه اقتصادي شهروندان و نيز حفظ حقوق بشر و محيط زيست در درون مرزهاي خود را داشته اند. تحولات ناشي از روند جهاني شدن به نوعي تصميم گيري هاي سياسي كشورها را به كاركرد نظام بين الملل نزديك كرده و نقش نهادها و سازمانهاي بين المللي را پر رنگ تر كرده و به نوعي حاكميت ملي كشورها را فرسايش داده است.

در عرصه فرهنگي نيز نوآوري هاي تكنولوژيكي همچون اينترنت، دستگاههاي فاكس، تلويزيون هاي ماهواره اي و كابلي، شبكه اينترنت و ظهور رسانه هاي جهاني موجب شده تا مرزهاي فرهنگي كشورها در نورديده شود.

گستردگي زواياي سياسي، اقتصادي، حقوقي، اجتماعي و فرهنگي فرآيند جهاني شدن از جهات مختلف بر زندگي اجتماعي و فردي شهروندان كشورهاي مختلف تأثير گذاشته است. اين امر طي چند سال گذشته موجب شده كه برخي مؤسسات براي سنجش جايگاه كشورها در فرآيند جهاني شدن يك شاخص تركيبي ايجاد كنند و براساس آن به ارزيابي بپردازند.

 

 

1-2- جهاني شدن فرهنگ

بيشترين نشانه هاي جهاني شدن را در عرصه اقتصاد مي توان مشاهده کرد و شايد کم ترين علائم جهاني شدن را در عرصه فرهنگ بتوان رصديابي نمود؛ زيرا فرهنگ، رابطه تنگاتنگي با هويت فردي و ملّي افراد دارد و انسان ها به دلايل مختلف، به آساني حاضر به از دست دادن هويت خويش نيستند.

درباره جهاني شدن فرهنگ، دو ديدگاه کلّي وجود دارد:

الف) زوال فرهنگ هاي بومي و محلّي و به وجود آمدن يک فرهنگ عام جهاني متفاوت با فرهنگ هاي سابق ؛ فرهنگي که در آن، تمايلات، ارزش ها، شيوه هاي پر کردن اوقات فراغت و... براي همه يکسان است. زوال فرهنگ هاي بومي به زوال هويت و سنّت ها مي انجامد و بافت اجتماعي جوامع را متلاشي مي کند.[7]

ب) با وجود همگرايي محدودي که در زمينه رفتار و ارزش هاي جوامع گوناگون رخ خواهد داد، تنوّع فرهنگي در آينده اي قابل پيش بيني همچنان در سراسر جهان پايدار خواهد ماند و ملت ها توانايي آن را خواهند داشت که با درک و پذيرش ارزشهاي فرهنگي و هويتهاي گوناگون، با فشار روزافزون رسانه ها براي يگانه سازي فرهنگي و تحميل «فرهنگ واحد جهاني» مقابله کنند و بر توانايي فرهنگ سازي غرب، چيره گشته، در نگاهداري هويت و حقوق فرهنگي خويش توفيق يابند. ژاپني ها بدون شک به پيروزي هاي صنعتي و فني برجسته اي دست يافته اند، بدون آن که بسياري از ويژگي هاي ملّي و شرقي خود را از دست بدهند. [8]

 

 

 

1-1-2- فرهنگ واحد جهاني

کساني که ديدگاه نخست را مطرح مي کنند، منظورشان از فرهنگِ جهانْ شمول، چيزي جز فرهنگ غربي و بويژه فرهنگ آمريکايي نيست. در اين جا اين سؤال را مي توان مطرح نمود که: آيا فرهنگ غربي (و در رأس آن فرهنگ آمريکايي)، آن ظرفيت و توانايي را دارد که خود را به عنوان فرهنگ غالب در تمام عرصه ها به ديگر فرهنگ ها بقبولانَد؟

چند مسئله ما را نسبت به وجود اين توانايي در فرهنگ غربي مريکايي به ترديد مي اندازد:

اول اين که: از جمله عناصر مهم يک فرهنگ، دستاوردهاي علمي و فنّي آن است. آمريکايي ها که مظهر تمدن غرب اند، بسيار تلاش مي کنند که لايه رويين فرهنگ خود (چون: نوع پوشش، شيوه مصرف و نوع کالاهاي مصرفي) را به ديگر کشورها بياموزند ؛ اما براي عرضه داشتن عناصر اصلي و لايه هاي دروني فرهنگ خود (چون: علم و دانش فني) کاملاً بخيلانه عمل مي کنند و حتّي بر سر راه پيشرفت ديگر ملت ها سنگ اندازي مي کنند. در نتيجه اين دوگانگي، صداقت فرهنگِ مدّعي در نزد ديگر فرهنگ ها زير سؤال مي رود و آنها را به نوعي جبهه گيري در برابر فرهنگ مدّعي و تقويت فرهنگ خودي مي کشانَد.

علاوه بر اين، فرهنگ هاي ديگر که براي ادامه حيات خود به عناصري همانند علم و تکنولوژي (فناوري) نيازمندند و چون غربي ها اين امور را براي کسي به ارمغان نمي آورند، پس بايد براي توليد و به دست آوردن آن، بر فرهنگ خود تکيه کنند و در اين رهگذر، مجبورند در مسير حفظ فرهنگ خويش قدم بردارند ؛ امري که ژاپني ها در اجراي آن، تجربه موفقيت آميزي داشته اند.

دوم، مخالفت دروني جوامع غربي و بويژه جامعه آمريکا با فرهنگ سرمايه داري و ليبراليسم مدرن که به طور دائم در محافل علمي و فرهنگي غرب مطرح است. [9]

سوم، به هم پيوستگي هاي قومي است که در فضايي فراتر از کشورها و با حفظ هويت فرهنگي در حال به وجود آمدن است.[10] به عنوان نمونه، در شرايطي که آمريکا به شدت در حال تبليغ فرهنگ يکپارچه جهاني است، گروه هاي قومي يا مذهبي و غيره که در سراسر جهان پراکنده بوده اند، از طريق ابزارهاي جديدي چون اينترنت در ارتباط با يکديگر قرار گرفته اند و از اين طريق توانسته اند هويت هاي بعضاً فراموش شده و غير آمريکايي خود را حفظ و گاه به تقويت بيشتر آن بپردازند.[11]

چهارم: آمريکا مدّعي يک فرهنگ جهاني است که به همه جهانيان تعلق خواهد داشت و ديگران را دعوت مي کند تا نگرشي جهاني داشته باشند و علي القاعده، خود بايد بيش از ديگران از تعصّبات قومي و محلي رها باشد ؛ اما آنان بر فرهنگ آمريکايي شان شديداً سماجت نشان مي دهند و با يک نگاه قوم پرستانه، ديگر فرهنگ ها را تحقير مي کنند و مي خواهند فرهنگ خود را به عنوان فرهنگ برتر بر همگان تحميل نمايند.

پنجم: مسئله ديگري که آمريکا (و به طور کلّي غرب) در رهبري فرهنگي خود بر جهان با آن مواجه است، نياز بشر به معنويت است که آن فرهنگ، توانايي تأمين اين نياز مهم بشر را ندارد.[12]

به هر تقدير، و با فرض اين که قدرت آمريکا، در سال هاي آتي نيز در اندازه امروز باقي بماند، باز بعيد به نظر مي رسد که در آينده اي نزديک، شاهد يک فرهنگ جهاني به رهبري آمريکا باشيم.

ذکر اين نکته نيز بجاست که هرچند فرهنگ آمريکايي و غربي در اساس، يکي هستند امّا در اين جا فرهنگ غربي را از آمريکايي جدا کرديم، به دليل اينکه غرب، تسلّط جهاني آمريکا را نمي پسندد و خواستار تکثّر فرهنگي است، نه فرهنگ واحد جهاني. همان طور که در شرايط فعلي ايجاد يک فرهنگ جهاني به رهبري آمريکا بعيد است، اين احتمال نيز که فرهنگ هاي مختلف کاملاً مستقل و جداي از يکديگر به حيات خود ادامه دهند، با توجه به جهاني شدن ارتباطات و رشد رسانه ها مردود است. مي ماند همان ديدگاه دوم که به واقعيت نزديک تر است. در ايـن بـاره، رابرتسون (که از برجسته ترين شخصيت ها در زمينه جهانـي شـدن است) مي گويد: «فرهنگ هاي محلّي و بومي، در عصر جديد باقي مي مانند، مُنتها ديگر جنبه خط کشي و تعارض ندارند. تفاوت ها پابرجاست ؛ اما به خاطر تفاوت ها با هم نزاع نمي کنند».[13]

بقاي فرهنگ هاي بومي به معناي عدم رقابت ميان آنها نيست ؛ بلکه به دليل رشد روزافزون وسايل ارتباطي، فرهنگ ها در يک تعامل، تبادل يا تهاجم مستمر قرار مي گيرند ؛ اما پايه و اساس بسياري از فرهنگها ماندني است، به دليل تعلق خاطر شديد مردم هر کشور به فرهنگ خود و کارکردهاي خاصي که آن فرهنگ براي شان ايفا مي کند.[14]

2-2- جهاني شدن سياست

1-2-2- امنيت ملي

امنيت ملي، توانايي دولتها براي حفظ هويت مستقل و تماميت کاربردي آنهاست. جغرافياي سياسي نيز يکي از شاخه هاي جغرافياي انساني است که در عرصه امنيت خواهی، بيشتر بر وجه مصداقي آن تاکيد شده و موضوع محوري آن پديده دولت يا ناحيه سازمان يافته سياسي و به بررسي کالبد، عناصر، ويژگيها و رفتار دولت مي پردازد.

 

 

نویسنده: یعقوب سلامتی ׀ تاریخ: جمعه 1 مهر 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , iraninternationallaw.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com

پیچک